رفیق...با من بخوان...

موسوم اشک های ما...فصل تلخی است و روزگاری دشوار...اگر عمری باشد هیچگاه دوست نداریم این روزهای پرمهنت را به یاد بیاوریم اما چه کنیم که این زحم ها...این بار سنگین...این سر به شانه افتاده جزیی از روزگاره خاطرات ما می شود...

  

لب هایمان گزیده شده است...صورتمان خراش خورده و صدایمان سرشار از بغض و چشم هایمان سنگین است...به آغاز فصل سرد خیلی وقت بود ایمان آورده بودیم اما باورش نداشتیم...شاید حالا زمان آن بود که به ذات خود برگردیم...ذاتی که با درد و سختی آمیخته شده...تا بازهم مرحمش را همان صبوری کنیم که آن هم همه وجود ما شده است...غم بر دل های ما بارش می کند و هرچه به این سو آن سو هم دویدیم سرپناهی ندیدیم که زیر آن ارام بگیریم...سایه بان جام حذفی هم کابوسی شد که وقتی به آن رسیدیم مصیبت شد و بر سرمان بارید. غم در دل هایمان جا خوش کرده است و بیرون نمی رود... البته که دل های ما آنقدر میهمان نواز هست که به همان اندازه ظرفیت شادی را داشته باشد برای این غم ها هم فراخ باشد...بازهم صبوری می کنیم...بازهم خدارا شکر می کنیم و بازهم چشممان را به آسمان می دوزیم تا برایمان رنگین کمان بیاورد... این بارش خشمگین روزی بالاخره تمام می شود...ما کبوترهایمان را در آسمان می بینیم و آن زمان است که رو سیاهی را به زغال می گذاریم.... ما همچنان سرافرازیم....سرافراز به صبوریمان...مثل همان تاغ و گز های کویر....هرچه هم غم ما را بسوزاند با کوچکترین لبخند آسمان خودمان را به زندگی دعوت می کنیم... آنقدر بهانه برای زنده ماندن داریم که در این روزگار پر مصیبت از مس مان چشم برنداریم....اجازه نمی دهیم هیچ کس، هیچ زمان، هیچ جا آن را از ما بگیرد....شاید خیلی ها پرونده اش را همانند شاهین بوشهر ببندند و شاید خیلی ها روزگار همه آن هایی که نارنجی بر تن کردند و همه این سال ها نامش را فریاد زدند دیگر در تاریخ دنبال بگردند...ولی ما زنده ایم و تا روزی که ما زنده ایم مس زنده است...غصه می خوریم...اشک می ریزیم....فصل سرد را باور می کنیم....اما تن به زمستان نمی دهیم...ما منتظر بهاریم...بهاری که تجربه اش کرده ایم و دل هایمان را تا ابد زیبا کرده است.... ما خودمان برف های دلمان را پارو می کنیم...گوله در سرمای سیاه هم که بشویم منت ترحم دیگران را نمی کشیم.....ما روی دو پای خود می ایستیم و از راهش دست مس را هم می گیریم که بلند شود....هنوزم زنده ایم و زنده بودنمان را خاری می کنیم به چشم  همه مردم زوال پرست....دوستان تا وقتی با هم هستیم زنده ایم.... و تا وقتی زنده ایم به رنگ نارنجی هستیم و تا وقتی نارنجی هست.... مس زنده است...

رفقا...دوستان...دست یکدیگر بگیریم...قدم بزنیم در سرزمین امید...فریاد کشیم زندگی را...صدا کنیم نفس را...خورشید حق ماست...باهم قد ما به بلندی آسمان...تا رسیدن به ابرهاست...با هم می مانیم....اشک هایمان را باران می کنیم....برای شستن ابرهای روی خورشیدمان....بغض هایمان را صدا می کنیم....برای خرد شدن این کوه غم... روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و شادی دست های ما را بوسه خواهد زد....تا دنیا می چرخد...قلب ما می زند...برای همیشه...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 26 بهمن 1392برچسب:رفیق,,,با من بخوان,,,, | 19:54 | نویسنده : محمدعلی مهدی پور |